۱۳۸۷ بهمن ۲۵, جمعه

سخنی با دوستان خاتمی

اول بار که آمد، گرم بود هنوز نمی دانست که آمده است، بار دوم می دانست و به همان علت اشک می ریخت. وقتی که رفت بار گناه تمامی دوستان را به گردن گرفت و رفت. سپر بلای همه شد، همه تقصیرات را به گردن گرفت تا گردن دیگری زیر بار تیغ نرود.
امروز اما نمی دانم آن مرد با کدام عبایش آمد، فقط می دانم که آمد، خودش می گوید فکرهایش را کرده و عزمش را جزم. احساس وظیفه کرده است و شرکت در انتخابات را در جهت منافع مردم و کشور می داند. شما چطور؟ آیا فکر کرده اید که که چگونه باید به این درخواست پاسخ داد؟ بدون هیچ تردیدی خاتمی مشروعیت خود را از اعمالش گرفته و خواهد گرفت اما آیا مقبولیت و رای مردم و دوستانش را اینبار نیز خواهد داشت. آینده ای نه چندان دور این پرسش را پاسخ خواهد داد.
روی سخنم با دوستان خاتمی است که هر روز عریضه های طویل آنچنانی می نوشتند و سرودهای خوشامدشان گوش فلک را کر می کرد. واقعا در چه فکری بودند؟ در فکر دنیای نه داشته و از دست رفته شان بودند و یا غم دود خلق پشت شان را خم کرده بود؟ از پی چه هستند؟ شاید تا قبایی از عبای این سید در محظور مانده بدوزند و یا اینکه رتق و فتق کنند اموری را که خود تباه کرده اند و دریابند مردمی را که خود پریشان کرده اند؟
از یاد نبرند که احمدی نژاد ثمره اعمال آنها در وفای عهدشان با مردم بوده است. فراموش نکنند که سفره تهی مردم، صورت سیلی خورده آنان و فرزندان، زنان و مردان در بندشان تاوانی است که در هم عهدی با شمایان می پردازند و چه شریف اند که اینگونه تحمل می کنند. اندکی در خود و خواست قلبی تان تفکر کنید، اندکی از هیاهوی مجازی براه افتاده دوری کنید، از خود بپرسید که چرا این سید را اینگونه به میدان می فرستید. مردی که بخشی از آبرویش را دوستانش بردند و بخش دیگر را نظامی که از انسانیت تهی است.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر